مراسم «قادسیه: یادبودی بر نسل کشی فرهنگی اسلام در ایران»
زمان:
هر ساله از ۲۵ تا ۲۸ آبان ماه (برابر با ۱۶ تا ۱۹ نوامبر)
مکان:
گرد همایی های همگانی یا خصوصی با دوستان و هم اندیشان، در ایران و دیگر کشورها.
برگزار کننده مراسم:
هر ایرانی دوستدار انسانیت، یا دوستدار برابری حقوق زن و مرد، و یا هر ایرانی عاشق ایران.
راه اندازان، سازمان دهندگان و آغازگران این پروژه:
راه اندازی این پروژه، نتیجه جنبش های خودجوش هم میهنان در راستای ایرانگرایی بوده است، که برآمده از همکاری ایرانیان درون و برون مرز با یکدیگر، می باشد.
پيش درآمد
نبرد قادسيه، که امروز در ياد ايرانيان به رويداد ای غبارنشسته و نيمه فراموشيده درآمده و از يادگار فرنگيان نيز بيش از هزار سال است که يکسره به فراموشی رفته، بی هيچ گمان يکی از سرنوشت سازترين رويدادهای تاريخی بوده است. اگر فرجام آنرا همراه با فرجام نبرد نهاوند، در يک کارکرد بهم پيوسته بنگريم، که به شکست بی بازگشت ايرانيان از مهاجمين عربی- اسلامی انجاميد و بدينسان متلاشی شدن تمدن کلاسيک ايرانی- زرتشتی را در نيمه ی باختری آسيا فرازآورد، يکی از مهم ترين رويدادهای همه ی تاريخ بشر بوده است!
قادسيه نبرد پدافندی تمدن ايرانی، که يکی از دو شاخه ی بنيادی فرهنگ هندواروپايی (شاخه ی خاوری آن) در جهان را نمايندگی می کرد، دربرابر حمله اسلام بود، که يک ايدئولوژی نوخاسته ی توتاليتر و بسيار خشن، برآمده از درون بيابان های تمدن گريز شبهه جزيره ی عربستان بود. شکست ايران دربرابر اسلام، که در قادسيه و نهاوند رقم خورد، و سرنوشت تکاملی جهان را برای هميشه به شدت به انحراف کشانيد، شوم ترين فاجعه ی تاريخ آسيا و شايد حتی همه ی بشريت بوده است. شگفت آنکه هم خود نبرد و هم پيامدهای دوربرد اش تا به امروز کمتر زير بررسی رفته است، شايد ازبرای آنکه فرهنگ و تمدن ايرانی که آنجا شکست يافت، چنان بی بازگشت در اسيد ايدئولوژی اسلام سوخت و از ميان رفت که ديگر خود ايرانيان، که بزرگ ترين بازندگان و قربانيان اين فاجعه ی تاريخی بودند، پس از آنکه در ماشين خردکننده و مغزشوينده ی آن ايدئولوژی نوين چرخ شدند، خود نيز در قالب اسلام زدگان، حتی به دشمنی ايدئولوژيک با فرهنگ پيشين خويش برخواستند و بار فاجعه بار آن شکست را يا ناديده گرفته، يا سانسور کرده و يا حتی مشروعيت بخشيدند.
چرا امروز واکاوی قادسيه و پيامد آن برای بشر متمدن اروپايی از هرچيز بايستهتر است؟
نياز به روشن ساختن است که يادآوری و واکاوی فاجعه ی تاريخی شکست ايران کلاسيک از هجوم اسلام تنها در کنجکاوی تاريخی و يا حس همدردی انسانی با آن تمدن درخشان و انسان ساز از ميان رفته محدود نمی شود، بلکه فراتر و امروز هرچه جدی تر در خطری که اسلام برای بازمانده ی جهان هندواروپايی (شاخه ی باختری آن، يا همان اروپا )، يا همان قلب جهان متمدن امروزی، فرازآورده است. با نابودی ايران کلاسيک (همان ايران زرتشتی باستانی) بدست اسلام، نيمی از موتور پيشرفت جهان آسياي- اروپايی، که پيش از اسلام بسيار تنگاتنگ و نزديک با يکديگر در دادودهش انديشگی و صنعتی بود، از کارکرد بازايستاد و پس از چهار سد سال درايستادگی فرهنگی ايرانيان، سرانجام سراسر اسلاميزه و پيشرفت ستيز گشت (آنگونه که تا امروز مانده است). پس از آن چهار سد سال فرايند دگرسازی ديگر اروپا همدم و هم انديش تاريخی خويش در ايران را از دست داد و رودرروی اسلام خردستيز و دشمنخوی تنها ماند. اگرچه اروپا سرانجام توانست راه پيشرفت را به تنهايی بيابد و فرازنوردد، اما بی گمان اين راه در کنار ايران زرتشتی روزگار کلاسيک بسيار آسان تر، کوتاه تر و پربارتر می انجاميد و بدون خطر دائمی « نابودی بی بازگشت» در همسايگی جهان حمله جو و ناروادار اسلامی، که چندين و چند بار نزديک بود براستی اروپا را نيز برای هميشه شکست داده و به چاه پيشرفت ستيزی و زن ستيزی و … جهان اسلام فروبلعد.
امروزه اما با گسترش اسلام در اروپا و برساختن جزيره های ادغام ناپذير در درون پيکره ی اروپا، خطر مرگ آوری بازمانده ی باختری آن جهان پيشين هند و اروپايی را هرچه شديدتر تهديد می کند.
برآورد کارکرد شکست ايران از اسلام و پيامدهای تاريخی آن
پيش از قادسيه ايرانيان مُهر فرهنگ « هندواروپايی» خويش را، بيش از هزار سال، بر فرايند تکاملی آسيای باختری کوبيده بودند. پس از مهاجرت اقوام « آريايی» (پيرو زبانشناسی دانشگاهی نام شاخه ی خاوری هندواروپاييان، با واژه های ايدئولوژيک اشتباه نشود! چنانکه نام ايران نيز ساده شده ی واژه ی «آريا»ی باستانی ست.) در گذارِ و بویژه پايان هزاره دوم پيش از ميلاد، ماهيت فلات ايران بيشتر و بيشتر دگرسازی شد و به سرزمينی هندواروپايی، می توان گفت به اروپا ای ديگر در آسيا، درآمد. پس از پيروزی «کورش بزرگ» بر بابل و آسيای کوچک، ايرانيان برداشت ويژه ی خويش از « پيشرفت» (نگاه شود به پايه های بنيادی آيين زرتشت، بسان فرايافت « سِپنتا» در آيين زرتشت) و « شادزيستی» (نگاه شود به سنگ نوشته ی آرامگاه داريوش هخامنشی) را، که در فرهنگ زرتشتی آنان به ژرفی نهادينه بود، بر همه ی آسيای باختری گستراندند. نه تنها آرامش و پيشرفت دائمی بر آن سرزمين های نا آرام و خودستيز چيرگی يافت، بلکه گرامداشت فرهنگ های گوناگون، از همه مهم تر گرامداشت بنيادی « انسان» و آنچه از ديد امروزی بی اندازه مدرن می نمايد، گرامداشت طبيعت، در قانون و روال کاری امپراتوری ايرانيان نهادينه و گسترانده شد.
در گذار آن هزاره ی چيرگی ايرانيان، آسيای باختری در صنعت و تمدن بارها از هماوردان اروپايی خويش پيشی گرفت و بدينسان آنان را به پيشرفت فراتر واداشت. نه تنها برخورد با فرهنگ « پرسش مدار» زرتشتی، يونان باستان را بسوی فلسفه ی پرسش گر سقراطی گراياند (يا دست کم پشتيبانی نمود)، و يا فرايافت رواداری به اقوام و فرهنگ ها را به اسکندرِ در آغاز ويرانگر و کينه توز آموخت (آنچه خود او بارها اقرار نمود)، بلکه تا سال های پايانين ايران کلاسيکِ زرتشتی، همواره در صنعت و دانش ايران « ساسانی» هماورد و هم گام روم اروپايی بود (نگاه شود به مراکز دانشگاهی ساسانی بسان « گندی شاپور» و مراکز بی شمار صنعتی در شهرهای ايران ساسانی و بازمانده های از زمين کافته ی آن در موزه ها). مگر حتی دانشمندان رومی، که در سده ی ششم ميلادی از دست دولت متعصب خويش گريزان بودند، در ايران پناه پشتيبانی نيافتند؟ شگفت آنکه حتی فرهنگ شواليگی اروپای سده های ميانه واردات ای از ايران ساسانی بود (نگاه شود به کارهای Geo Widengren)، چه در زره و آيين جنگی، چه در آيين اخلاقی پهلوانی و جوانمردی شواليگی. آنچه در خود ايران پس از شکست از اسلام بسيار کمرنگ شد.
ايران کلاسيک چنان پايه های فرهنگی ستبری داشت که حتی اسيد اسلام، پس از شکست دادن ارتشی آن، بيش از ٥٠٠ سال برای نابودی فرجامين فرهنگی اش زمان بر نيازيد. جهان پيشرفت کام و جويای ايران، حتی در روزگار پس از شکست و اسلام آوردن زوری (زير تجاوز، شکنجه و جزيه) آن شکوفايی چشمگير دانشی را پديد آورد، که امروزه در سرآمد ناجوانمردی و بی شرمی در کتاب های تاريخ بنام « دانش های اسلامی» به خورد جهان اروپايی داده شده اند، با آنکه هر نگرنده بر آن روزگار می بيند که ٩٠% دانشمندان درجه يک آن جنبشِ دانش گستر، و فراتر کمابيش همه ی گردانندگان اداری آن، « ايرانيان نومسلمان»، و بيشتر از گونه ی نومسلمانان اسلام گريز بودند (که چه بسيار به مرگ و شکنجه ی بسياری از آنان انجاميد). آنکه آن تنها نمود درخشان روزگار پس از اسلام، يعنی روزگار «دانش های اسلامی»، ساخته و پرداخته ی فرهنگ ايرانی- زرتشتی تازه شکست خورده بود را، بسيار آشکار در آن واقيت می توان ديد، که پس از گذر سه تا پنج نسل پس از اسلام آوردن ايرانيان (که در گذار آن جهان نگری زرتشتی- ايرانی در مغز يکسره با اسلام جايگزين شد)، کام و جوشش دانش پژوهی برای هميشه فرومرد و جهان اسلام به همان « جهان سوم» آشفته و تنگدست و خردستيز ای درآمد که هزار سال است تنها دستاورد آن حمله های جهادی به همسايگان (بسان عثمانی به درون اروپا) و يا برده فروشی از آنان (بسان دولت های باربارسک شمال آفريقا در سده ی ١٦ تا ١٨) بوده است.
خويشکاری انسان های آزاده و حقيقت پژوه در برابر اين يادگار تاريخی
چه آن ايرانيان ای که پس از ١٤٠٠ سال سرکوب و مغزشويی اسلامی هنوز روح و روان ايران کلاسيک زرتشتی (همان شاخه ی خاوری جهان هندواروپايی) را، دست کم تا اندازه ای در درون خويش نگاه داشته اند (که هنوز کم نيستند آنگونه ايرانيان!) و چه خويشاوندان فرهنگی شان در باختر زمين (همان اروپاييان امروزی)، همه با هم آن خويشکاری انسانی و فلسفی را بر دوش می کشند که ابعاد راستين نابودی ايران بدست ايدئولوژی انسان ستيز و پيشرفت ستيز اسلام را، که چيزی کمتر از يک « نسل کشی فرهنگی» نبود، سراسر فراپژوهند و به آگاهی همه ی انسان های آزاده برسانند. اگر چنين نکنند، سرنوشت ای به همان شومی چشم براه آينده ی اروپا خواهد بود. ايران کلاسيک، پيش از آنکه طعمه ی حمله ی نابهنگام و ناجوانمردانه ی اسلام شود، در توان مادی و معنوی چيزی از اروپای امروزی کم نداشت. قومی و فرهنگی از همان جنس بود، همان آرزوها را در دل می پرورد و پيوسته همت در پيشرفت بشری می داشت.
سرانجام اين کوشش ها می تواند نه تنها اروپا را نجات بدهد بلکه آری حتی به آزادسازی ايران از زندان روحی ١٤٠٠ ساله ی اسلامی بيانجامد. آنکه اين دستاورد نيز شدنی ست شمار روزافزون جوانان ايرانی دانش ديده ی اسلام گريز و جويای بازگشت به ايران کلاسيک- زرتشتی پيشرفت گرای نشان می دهد.
سرنوشت آينده در دست خود ماست و هرگونه کمکاری نابخشودنی خواهد بود، زيرا که پرسش پيش رو پرسش «بودن يا نبودن» است.
#قادسیه
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.