نقدی بر تئوری ناسیونالیسم آزادیخواه از دکتر هودشتیان
پیش از اینکه به بررسی تئوری جناب هودشتیان بپردازیم لازم میدانم چند واژه را واکاوی و بررسی کنم که ما به استناد آن مفاهیم و تعاریف میتوانیم برداشتی درست از تئوری ناسیونالیسم آزادیخواه چه در ادراک (Perception)و چه در کاربرد(Practical) پیدا کنیم! زیرا یک نظریه( Theorie) اگر تنها از بعد انتزاعی (Abstraktion) مورد گفتمان قرار گیرد بهرهوری کاربردی نخواهد داشت. افزون بر این، نگرش و اندیشه ما هرچه که باشد باید همسو و برخاسته از فرهنگ و پیشینه خود ما باشد به این چم که واژگان باید هم در دوران مدرنیته(پس از رنسانس در اروپا) و هم از نگرش پیشینه ایرانی واکاوی شود، زیرا روشها و راهحلهایی که در کشورهای دیگر کارآمد بودهاند، الزامن در ایران و همبودگاه ایرانی عملکرد و بازتابی نخواهند داشت!
۱-ملت (Nation)
ملت به گروهی از انسانهای دارای ریشه های مشترک فرهنگی و نژادی و برخوردار از زبان یکسان اطلاق میگردد که دارای حکومتی واحد هستند یا قصد خلق چنین حکومتی را دارند. توسط چم(معنی) واژه مِلَّت از دید پیشینه ایرانی آن میتوان یک واحد بزرگ انسانی را تعریف کرد که طی تکامل تاریخی بوجود آمده و بر شالوده پیوستگی سرزمین ، اقتصاد، تاریخ، فرهنگ و مهمتر از همه منافع مشترک و فرا از اشتراک زبانی، قومی، نژادی خود استوار است . از این پیوند است که احساس تعلق به یکدیگر و احساس همگامی میان افراد متعلق به آن واحد پدید میآید. ویژگی واژه ملت در چم باختری(غربی) آن برمبنای کارگماری گروهی از مردم است که یک قلمرو جغرافیایی مشترک دارند و احساس دلبستگی و وابستگی به آن سرزمین و قلمرو است که چم ملت بودن را آشکار می سازد .
به طور مثال ایرانیان با وجود تفاوتهای زبانی و حتی نژادی در۳۰۰۰ سال گذشته دارای تجربه های تاریخی مشترک بسیاری بودهاند، به ویژه پیش از هجوم اسلام ، با مذهب مشترک بهدینی(زرتشت) یا مهر دینی (میترا) از رسوم مشترکی همچون (شب یلدا، چهارشنبه سوری، جشن نوروز، مهرگان، سیزده بدر……….)برخوردار بوده اند.
۲-ناسیونالیسم (Nationalisme) یا ملیگرایی(ملتگرایی)
(ملیگرایی یا ناسیونالیسم) نوعی آگاهی جمعی است،یعنی آگاهی به تعلق ملت که آن را «آگاهی ملی» نیز میخوانند. آگاهی ملی، اغلب پدیدآورنده حس وفاداری، شور و دلبستگی افراد به عناصر تشکیلدهنده ملت (نژاد، زبان، سنتها و عادتها، ارزشهای اجتماعی، اخلاقی، و بهطور کلی فرهنگ) یا گونهایی باور(ایدئولوژی) در جامعه است و گاه موجب بزرگداشت مبالغهآمیز آنها و اعتقاد به برتری این مظاهر بر مظاهر ملی دیگر ملتها میشود. پس از هجوم اسلام به ایران ما بارها و بارها شاهد استقرار نظامهای مذهبی بودیم که ناسیونالیسم مذهبی را ترویج دادهاند .
ناسیونالیسم در سیاست معمولاً به عنوان یک زیرمجموعه برای دیگر باورهای همسو شناخته میشود و قابلیت ارتجاع به «راست و چپ» را داراست. برای نمونه ناسیونالسوسیالیسم، یا ناسیونالدموکراسی (ناسیونالیسم شالودهای درخواستی بر مبنای همزیستی واحدهای سیاسی و قومی است و متضمن این اندیشه است که فرمانروایان و شهروندان پیکره ی ازین همزیستی در این واحد سیاسی فرضی متعلق به تبار قومی (Ethnos)مشترک هستند.
۳-میهنپرستی (Patriotisme)
میهندوستی یا میهنپرستی مفهومی است معطوف به عشق و دلبستگی و دلداگی به میهن و مردم آن و اعلام آمادگی جهت هر گونه فداکاری و پاسداری از استقلال سیاسی و اقتصادی کشور و دفاع از هویت قومی-ملی-فرهنگی آن ملت. زمانی یک خبرنگار از رئیس جمهور وقت آلمان، هاینهمن ، پرسیده بود آیا او آلمان را دوست دارد؟ «پاسخ داده بود که او زنش را دوست دارد». میتوان بنا را براین گذاشت که هریک از ما به سهم خود ایران را به اندازهی عزیزترین فرد زندگیمان دوست داریم. به اندازهی زنش، شوهرش، معشوقه اش، بچه اش یا پدر و مادرش، میهنپرستی عشق ورزیدن به میهن و دفاع صمیمانه از منافع آن است. به جای زن و فرزند یا پدر و مادر می توان خانه را در نظر گرفت و گفت آدم میهن خودش را چون خانه اش دوست دارد، خانه و کاشانه ای که آدم در آن زاده و پرورش یافته است. خانه جا و پناه ما است . این امتیاز را میتوان تا قرن های متوالی و خود را به همان اندازه به گذشتههای دوردست متعلق پنداشت. گذشته از این، تعلق به میهن یا سرزمین وقتی حقیقت و معنا معنا پیدا میکند که مبتنی بر رویداد فرهنگی و ادامهی آن باشد. فقط به موجب چنین اساس و حقیقتی میتوان میهن را دارایی خود دانست، خود را بدان افزون ساخت یا آن را افزون بر خود.
میهندوستی نباید تنها یک ویژگی فردی باشد بلکه باید یک آموزش ملی با ارزشهای انسانی باشد. به همین روی پدافند از آب و خاک و سرزمین و علاقه به رشد و پیشرفت آن سرزمین الزامن برخاسته از مکتب سیاسی یا باور به ملیگرایی یا وجود ملت نباید باشد و وارونه ملیگرایی احتیاج به مذهب یا ایدئولوژی خاصی ندارد. در زبان فارسی به جای میهنپرستی هم از عشق به مام میهن سخن گفته میشود. مانند زبان آلمانی که سرزمین پدری (Vaterland- Heimatland) نیز گفته میشود.
اکنون اگر برگردیم به نوشتار «ناسیونالیسم آزادیخواه از دکتر هودشتیان» متوجه انحرافات فاحشی میشویم. نخستین انحراف این جستار تعریف(تحریف) و تبدیل انقلابات سوسیالیستی در روسیه، چین، کوبا و…. به انقلابات ملیگرا است. درصورتیکه تمامی این انقلابات بر پایه نگرش جهانوطنی (Internationnalisme) مارکس استوار بود که (انقلاب سوسیالیستی باید همزمان در تمام جهان برعلیه امپریالیسم صورت گیرد) طبق نگرش لنین برنام یک آلترناتیو سریع برای نظریه مارکسیسم در چهارچوب مرزهای بینالمللی آن کشورها رخ داد و تنها برای سرعت بخشیدن به جهانگیری و جهانبینی مارکسیستی بود که سپس در نظریههای لنینیسم، مائوییسم یا استالینیسم تعریف شد و به همین روی اتحادی بنام بلوک شرق متشکل شد که در برابر بلوک باختر(غرب) بدنبال منافع اقتصادی مبتنی بر ایدئولوژی مارکسیسم در برابر ایدئولوزی لیبرالیسم بایستد . از این تحریف تئوری ناسیونالیسم آزادیخواه(Nationalisme Libérateur) مشتق گیری میشود. در اینجا باید یادی از صائب تبریزی کنم که بدرستی میگوید:
چون گذارد خشت اول بر زمین معمار کج گر رساند بر فلک، باشد همان دیوار کج
از این انحراف، دوران جنگ سرد، دخالتها و حمایت بلوک خاور(شرق-شوروی) از جنبشهای چپگرا در تمامی جهان از یک سو و قدرت استعماری انگلستان و فرانسه از سوی دیگر بعنوان صفتی مثبت «رهایی ملی» از نظریه ناسیونالیسم آزادیخواه معرفی میشود و با باورها و ارزشهای میهنپرستی یا پاتریوتیسم برابر میشود. وصل، بست و اینگونه تعریف(تحریف) از تاریخ بجای خود بسیار بحث برانگیز است. در صورتیکه این جنبشها هیچگونه سنخیتی با تعریف و پیشینه واژه پاتریوتیسم نداشته. واژه پاتریوتیسم نخستین بار در سده ۱۶ میلادی در جنگ ۸۰ساله هلند و اسپانیا از سوی فرانسویها برای برادران هلندی خود مورد استفاده قرار گرفت. از طرفی دیگر اگر ما تنها به واژه میهنپرست یا علاقه به میهن در زبان پارسی بنگریم، میهنپرستی از دیرباز بخشی از فرهنگ ایرانی بوده. جای دارد در اینجا چکامهایی را از فردوسی (۹۴۰-۱۰۲۰ میلادی)در باب مام میهن بیان کنیم:
اگر سر به سر تن به کشتن دهیم از آن به که کشور به دشمن دهیم
یا
چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
یا در سنگ نبشته نقش رستم: داریوش از اهورا مزدا میخواهد که این سرزمین را از دروغ و تزویر دور نگاه دارد.
این انحراف در نظریه ناسیونالیسم آزادیخواه به آنجا میرسد که برای رسیدن به اهداف خود از میهنپرستی به نوعی فدرالیسم نهفته دگرگون میشود تا با عدم حذف و اتحاد تمامی گروهها و جناحهای جامعه از این جهت به ناسیونالیسم جامع یا (Inclusive) تعریف شود. (این به نوعی جهانوطنی مخلوط با نظریه همه با هم آیتالله خمینی است).
انحراف بعدی این واکاوی ناسیونالیسم در نمونه دیگر آن برنام ناسیونالیسم تسلطخواه(Nationalisme Determinateur) یا انحصاری نمایان میشود که البته برخاسته و متکی به ملت و ارزشهای ملی است که به واسطه ی برتری های نژادی و قومی محقق میشود و فراتر از این حقانیت خود را از افتخارات پیشینه خود بدست میآورد(طبق تفسیر تئوریسین آن). این نوع ناسیونالیسم سپس دچار یک خودشیفتگی روحی میشود (Narzissme)که دیگرزدا و غیر دمکراتیک هم هست. حال با این بیان مشخص نیست منظور و استناد نظرپرداز به چه نمونهایی است! نظام ناسیونال ـ سوسیالیسم آلمان نازیسم است یا نظامهای اسلامی که تاب هیچگونه تفکری خارج از تفکر اسلامی را ندارند یا به ایرانیانی که باور به فرهنگ ایرانی پیشاز استیلای اسلام دارند! در ادامه اشاره به آنچه میشود که در ایران به آن محتاج هستیم بدون اینکه واکاوی تا به امروز در جامعه کرده باشیم و فارغ از هر گونه کنکاش در خواستگاه ملت ایران! علم هنجارشکنی و آسیبشناسی ملزم به شناخت یک جامعه است و پرسش اصلی که اینجا پیش روی نظرپرداز وجود دارد این است که چه بخشی از این نگرش به جامعه، پیشینه و فرهنگ ایرانی مرتبط است؟
– پاسخ به این پرسش در یک واژه خلاصه میشود: هیچ
یکی از مشکلات اصلی جامعه ایران پس از دوران مدرنیته رضاشاهی، ذهنیت باخودبیگانه نخبگان جامعه بوده و هست که پس از آشنایی با علوم و فرهنگهای باختری، دیگر نتوانستند پیوندی بین ذهنیت خود و جامعه ایران پیدا کنند و کماکان بدون هرگونه آسیبشناسی یا شناخت به پیشینه و آنچه که به ما(ملت ایران) گذشته، در پی دگرگون کردن جامعه ایران به آرمانهای انتزاعی خود هستند. این ناهنجاری را میتوان همواره در ادامه نوشتار و نظریه ناسیونالیسم آزادیخواه مشاهده کرد که با اشاره، استناد و بررسی تاریخ کشورهای همسایه و دیگر کشورهای جهان و جریانات سیاسی آن کشورها، بدون اینکه اشارهایی به پیشینه و معضلات ایران داشته باشد، کوشش در دستیابی به راهحلی برای مشکلات ایران است و کوچکترین اشارهایی به ایدئولوژی که از ۱۴ سده پیش تمامی شیرازه ملت را کشیده، ندارد.
براستی تئوری ناسیونالیسم میتواند اهرم بسیج عمومی شود ولی نه بزرگترین آن زیرا اهرم ناسیونالیسم همیشه احتیاج به یک مکمل دارد و درصورت نبود این مکمل هر نیرو یا انحرافی میتواند سوار برآن شود و جنبش را بدست گیرد یا سیر تکاملی جامعه ناسیونالیست را تحت تاثیر مکملی قرار دهد و آن جامعه را به ناکجاآباد ببرد. نمونه بارز آن در سلسله پهلوی نمایان میشود. محمدرضا شاه یک رهبر ناسیونالیست و پدر او رضاشاه بزرگ، یک رهبر میهندوست و ایرانگرا(در ادامه به این واژه میپردازیم)، انقلاب اسلامی که در سال ۲۵۳۷ در ایران بوقوع پیوست براستی مکملی بود که استوار بر ناهنجاریهای نظام سوار بر ذهنیت یک جامعه ملیگرا شد. شاید یکی از دلایلی که جناب هودشتیان را برآن داشت که به تحلیل نظریه ناسیونالیسم و توسعه مکملی بر تئوری ناسیونالیسم بپردازند، همین بوده. تاریخ کشورهای بسیاری نشان داده که چکونه از احساسات ناسیونالیستی سو استفاده شده و منجر به نابودی نسل یا ملتی شده. (برای نمونه ناسیونالیستی شیعه در دوران صفویه یا دولت اردوغوان در ترکیه که در آغاز حرکت خود با آرای ناسیونالیستها بر مسند حکومت نشست) ما شاهد سخنرانیهای ناسیونالیستی از محمود احمدینژاد یا محمد جواد ظریف در مجامع بینالمللی بودیم، درصورتی که ذات این دو شخصیت هیچ سنخیتی با ایران و تاریخ کهن ایران ندارد. از این رو ناسیونالیسم به هر شکل و تعریف آن نمیتواند بعنوان یک مولد سرنگون کننده نظام اسلامی در ایران باشد!
– چاره و راه حل چیست؟
آلترناتیو در برابرناسیونالیسم آزادیخواه یا هرنوع تعریف و تفسیر ناسیونالیسم، باید یک ملیگرایی نو برخاسته از فرهنگ و پیشینه کهن ایرانی متوصل به واکاویهای جامعه ایرانی پس از حجوم اسلام سیاسی، که همچو عنصری ما را به از خود بیگانگی رسانده (دراین باره دکتر ایجادی همسو است) به درستی، تمامیت خواه باشد ولی درباره اقوام ایرانی رویکرد جامع گرا داشته باشد که براستی هم چنین است. جامعگرا به این چم(معنی) که تمامی اقشار همبودگاه را که دل در گرو خانه پدری(مام میهن) دارند در بر میگیرد و پاس میدارد. در بخش بندی جناب هودشتیان اینگونه برداشت می شود که ناسیونالیسم ایرانی تمامیت خواه می تواند در همه زمینه ها تمامیت خواه باشد. ولی باید گفت ناسیونالیسم ایرانی برخلاف همه پان های دیگر، درباره اقوام ایرانی به گونه ای زاستاری (طبیعی) جامع گرا است و آنگونه که پان ترک ها و پان عرب ها دوست دارند، میهن پرستی ایرانی را نشان دهند، ایران و فرهنگ ایرانی عاری از هرگونه پان فارسی است. زیرا نه قومی یا نژادی بنام قوم یا نژاد فارس وجود دارد که بخواهد بصورت پان عرضه اندام کند. اگر هم احساس آن در جامعه موجود باشد، نمیتوان آنرا تئوریزه کرد و از آن تنها میتوان بعنوان احساسات گذرای سیاسی بهرهبرداری کرد!. تا آنجا که ناسیونالیسم ایرانی نه تنها اقوام ایرانی در درون مرزهای کنونی را ایرانی می داند بلکه به ایرانی تبارهای بیرون از مرزهای سیاسی ایران نیز توجه دارد. بنابر این وجود همین مشُترکات تاریخی، فرهنگی بین گروههای مختلف ساکن یک سرزمین مانند ایران را که هنوز پس از هجوم اسلام، مغول و قبایل قزلباش و دیگر یورشهای بیگانه در بطن خود بصورت یک مجموعه نگاهداشته. این ناسیونالیسم را ما در واژه میهندوستی ایرانگرا تعریف میکنیم. در تئوری ناسیونالیسم آزادیخواه به این ناسیونالیسم برنام(بعنوان) ناسیونالیسم باستانگرا (Archaisme)یا کهنهگرایی اشاره میشود! که تنها بهرهوری از این واژه برای احساسات ملی و فرهنگی یک ملت که میتواند عوامل اصلی ایجاد یک ملت واحد محسوب شود و براستی هر چه همین مشترکات بیشتر باشند احساس تعلق داشتن به یک ملت واحد، بین اعضای آن ملیت افزایش مییابد، به طوریکه میتوانند باعث ایجاد احساس تعلق به یک ملیت بین چندین گروه زبانی-قومی متفاوت گردد و باید خاطر نشان شد که همین احساسات در درازای استیلای نیروها و باورهای بیگانه در شکل ققنوسی جلوگیری از فروپاشی تمام عیار فرهنگ ایرانی کرده. جای افسوس خوردن دارد که نخبگان جامعه ایرانی همین احساسات را باستانگرا(که در مفهوم لاتین خود کهنهگرا معنا میشود) مینامند. براستی این تناقض ذهنی (mental paradox) را تنها در نخبگان ایرانی میتوان دید که در جایی به انقلاب رنسانس در اروپا باور دارند ولی این روند باززایی(نوزایی) ایرانی را در یک واژه منفی باستانگرایی خلاصه میکنند. آیا چنین نبود که در اروپا در روند وقوع جنبش رنسانس (باستانگرایی) فیلسوفان متون کهن یونانی را دوباره بازخوانی کردند و مولد دگرگونی فرهنگی و باززایی فرهنگ هلنیسم به شکل یک فرهنگ نو اروپایی در تقابل با قدرت کلیسا شکل گرفت که بعدها بنام انقلاب رنسانس آشنای همه ما شد؟ چگونه است که نخبگان ایرانی به آن کنش اروپایی باور دارند و آنرا مثبت برآورد میکنند ولی باززایی فرهنگ ایران(نوزایی ایرانی) را باستانگرایی و خطرناک برآورد میکنند؟ این رفتار را میشود همان ازخودبیگانگی یا الیناسیون (Aliénation) در بین نخبگان ایران نامید. البته باید خاطرنشان شوم که این الیناسیون نباید خواننده را بیاد تفسیر اسلامگرای علی شریعتی از الیناسیون اندازد.
در این میهندوستی ایرانگرا هتا اقوام ایرانی بخش مهمی از یک پازل بزرگ که همان ایرانزمین است، میباشند و همه ایرانیان شهروندهای برابر سرزمین ایران هستند. باید نشان داد که تمامیتخواهی در راه همه همتبارهای ایرانی وجه مورد نظر است. ولی همین ایرانگرایی و یا میهن پرستی جامع گرای ما در واکنش به اسلام تبدیل به یک میهنپرست تمامیتخواه میشود زیرا نه تنها در این پروژه، مماشات با اسلام سیاسی راهی ندارد بلکه با خودآگاهی تاریخی مردم ایران، پیش از اینکه روشنفکران بخواهند چیزی را تئوریزه کنند مردم طومار اسلام را خواهند پیچید. اسلام سیاسی در درازای قدمت خود در سرزمین ایران مرتکب جنایات زیادی شده، از «قادسیه، نسلکشی فرهنگی» گرفته تا غارت، تجاوز در شهرها. نسل ما خود شاهدان عینی اینگونه سیاست بودهایم و هستیم. آیتالله خمینی ایران و منابع آنرا از غنائم اسلام میدانست! جانشینان او ایران را سرزمین امام دوازدهم اسلام شیعه میدانند و از همان جایگاه برای ملت ایران تکلیف تعیین میکنند. اگر میهنپرستی ایرانگرا برخورد قهرآمیز با اسلام سیاسی دارد، بازتابی از تاریخ زجرآور دوران اسلامی دارد.زمانی صادق هدایت از فراموشی ایرانی در بین مردم رنج می برد و دگرگونی فرهنگی را ناشدنی می دانست و از روی نا امیدی در دگرگونی فرهنگ ایران بود که خودکشی کرد ولی امروز مردم ایران چنان دگرگون شده اند که روشنفکر ایرانی مجبور است به دنبال ملت ایران بدود یا با واژگان نامربوط باختری ابهام در باورهای او ایجاد کند تا از راه خود منحرف شود و از آن سبقت بگیرد.
اکنون جای آن است که واژه دیگری را واکاوی کنیم و در کنار مفاهیمی که در نخست بررسی کردیم قرار دهیم که برابری با واژگانی مانند ملیگرایی(Nationalisme) ، میهنپرستی یا دوستی (Patriotisme) میکند ولی برخاسته از دادهها و نگرشهای ایرانی است.
۴-ایرانگرایی
برای واکاوی واژه ایرانگرایی ما باید دارای یک هویت ایرانی باشیم که این هویت نمیتواند با قراردادهای بینالمللی یا با باورداشتن به مذهب مشخص یا دارا بودن اسناد دولتی ایرانی خود را مفهوم و ثابت کند. این هویت را باید در آن بخشی از پیشینه ایران واکاوید که نظام حاکم بر کشور برای پیشرفت، آرامش و آسایش مردم میکوشیده نه در راه قدرتگیری و استیلا بر حریفان زمان. هویت ایرانی را باید ماورای دوره استیلای اسلام در ایران جستجو کرد. هتا اسلام شیعه را که برخی از نخبگان برنام یک مذهب ایرانی شده برآورد میکنند، نمیتوان دید . زیرا این تفکر نه خود را در چهارچوب مرزهای ایران ناسیونالیسم میداند نه میهنپرست. این تفکر را میتوان تنها در مرزهای ایدئولوژیک خود ناسیونالیسم اسلامی دانست، آنهم از نوع غیرزدا و انحصارطلب. بگفته دستگاه روحانیتش میهن آنجاست که اسلام است. به همین روی نگرش ، رفتار و عملکرد این ایدئولوژی نسبت به کشور زیر سلطهاش تنها به دیده یک انباره برای رسیدن به اهدافش است و هنگامیکه این انباره تهی میشود، کوچ کرده و به مکان دیگر میروند، مانند آفت ملخهای مهاجر.
آنچه که نخبگان ایرانبیگانه باستانگرایی مینامند حامل یک نظام تکثرگرا (Pluralisme) و باورمند به آزادی مذاهب در جامعه است که در کنار هم ولی نه در تقابل با یکدیگر و بدون دخالت در نهاد اجتماع جایگاه خود را دارا میباشند. این باور برخاسته از سه ستون نگرش (پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک)زرتشت آموزگار بزرگ فرهنگ ایرانی است که در گذر هزارههای تاریخی مانند فولاد آبدیده در شکل یک نظام سیاسی بنام نظام ایرانشهری در راه خدمت به شهروندان خود کوشا بوده. آنچه که ما در نازیسم آلمان دیدیم در فرهنگ ایرانی(نه اسلامی) هیگچونه سنخیتی ندارد بهمین روی دلیلی هم برای ترس از پیشآمدن آن نباید داشته باشیم. البته باید خاطرنشان شد که حکومتهای اسلامی به دفعات اینگونه جنایات را در ایران مرتکب شدند که نباید به حساب فرهنگ ایرانی و نظام ایرانشهری گذاشت. اگر سکههای دوران اشکانی و ساسانی را مشاهده بکنیم. تفاوتی میان یونانیان و مهاجمین سلوکی وجود دارد در چشم دولتمردان اشکانی وجود داشته یا در سکههای اردشیر پاپکان و شاهپور برابری بین ایرانی و انیرانی بعنوان شهروند ایرانشهر میبینیم .
چهار پیوند به اندیشه ایرانشهری جان و روح میبخشد:
۱-رویکرد پیشینه ایران
۲-جهانبینی خِردگرای ایرانی
۳-جغرافیای ایرانی
۴-سازه(فاکتور) فرهنگی و پایداری فرهنگی ایرانی
سازهایی که از ما ملت ایران در درازای ۱۴۰۰ سال استیلای فرهنگ اسلامی بر ایران گرفته شده تنها آزادی نیست بلکه توان آزاد زندگی کردن نیز است که به آن سازه خودایستایی یا خود سالاری (استقلال) نیز میگویند که بسیار سازه مهمی در سیستمهای آموزه باختری است. با تفکر ایرانگرایی ما میتوانیم به دوران سالاری خود برگردیم و ایران گرامی را از شر این دیو سیاه برهانیم! زیرا پایندان(ضامن) و پشتیبان برقراری آزادی در یک همبودگاه نخست توان اندیشه انتظاعی در آن سپهر است .
امیر بیگلر
دی ۲۵۷۸
با سپاس از دو هموند و دوست گرامی(جناب شاهین نژاد و سیروس پارسی) که در گردآوری این نوشتار با من همراه بودند