مفهوم “فر” در اندیشه ایرانشهری و چیستی و چگونگی آن
شاهین نژاد
دردیدگاه فرزانگان ایرانزمین، پیشنیاز بنیادی برای فرمانروایی (خدایی)، داشتن فروزهای بنام “فر” بود. واژه فرکه ھمان واژه اوستایی “خور” است به معنای درخشیدن وتابندگیست و در متون پهلوی و اوستا، بمعنای رسایی جان واندیشه نیز آمده است. در استوره شناسی ایرانی،”فر” یا “فره” یا “خره” ھمچون نیروییست نهفته درگوھر ھرفرد که اگر دروجود او بتابد، کانون رسایی و بالندگی میگردد و آن فرد شایستگی رھبری ھمگنان خود را مییابد. درقابوسنامه، عنصرالمعالی بفروغ شاه واینکه این فروغ بگونه مهرورزی وپشتگرمی برھمه مردم تابیده میشود، میپردازد؛ آنجاییکه بفرزندش میگوید که«ازبهرآنکه پادشاه چون آفتابست، نشاید که بریکی بتابد وبردیگری نه».این فروغ ودرخشندگی چه بوده وچه ویژگی را نمایندگی میکرده است؟
برآیند وجود دو ویژگی داد و خرد در شهریار به فرتعبیر میشد. بنابر باورھای مزدایی، ھرموجودی دارای فر میباشدولی درپهنه کشورداری و فرمانروایی، دو فرایافت[=مفهوم] یعنی”فرایرانی” و”فرکیانی” دارای اھمیت ھستند که نخستین آنھا در بخش پیش بررسی شد، و دومی در اینجا بازشناسی میشود.
ازدیدگاه نیاکان ما سرچشمه فرکیانی، ایزدی بوده است. یعنی خواست اھورامزدا برای بخشیدن این فروغ ویژه به دلوجان انسانھای برگزیده بوده است. در بندپنجم از فرمان داریوش بزرگ درسنگنبشته بیستون آمده است: «بخواست اھورامزدا من شاه ھستم، اھورامزدا شاهی را بمن عطا فرمود». در سنگنبشته داریوش بزرگ درشوش آمده است: «آنچه من کردم، ھمه را بخواست اھورامزدا کردم». ولی ازسوی دیگر، ھمان داریوش شاه برایمان روشن میسازد که بخشیدن فر از سوی اھورامزدا به وی بدلیل نیک کرداری ودادگری او بوده است:«ازآنرو اھورامزدا و خدایان دیگر، مرا یاری دادند که پلید نبودم. دروغگو نبودم. تبهکار نبودم. نه من و نه دودمانم. به راستی رفتار کردم. نه به ناتوان و نه به توانا ستم نکردم»(سنگنبشته بیستون). پس فرکیانی که آبشخورش مهر یزدان بدارنده فر عنوان میشده است،دراندیشه سیاسی ایرانشهری بازتابی ازراستی ودرستی فرد فرھمند یاھمان “شهریارنیک”است.
در بندھش، فرکیانی نزد شهریاران پیشدادی و کیانی بوده است: «فرکیانی آنست که با ھوشنگ و جم و کاوس و دیگر شاھان آفریده شده است. فر آزادگان آنست که درنزد ایرانیان است». فر کیانی و آفرینگویی مردمان بدارنده فر، بیان “حقانیت حکومتی” ازنگاه ایرانیان درھزاره ھای کهن بوده است.کسی حق فرمانروایی داشته که بسبب کردارھای نیک وسزاوارش و ارجگزاریاش به زندگی جانها، ازسوی مردم، دارنده فر انگاشته میشده است. فر ارثی نبود و از پدر به فرزند منتقل نمیگردیده. افزون برآن درنزد یک نفر، فر، جاودان وھمیشگی نبوده و با لغزش دارنده فر، از او دورمیگشته و بدینگونه وی را از حقانیت حکومتی مینداخت. فرایافت فر بگونهای وارونه ازسوی برخی در روزگار کنونی به مردم شناسانده شده است. آنان بگونهای درباره فر سخن میرانند که انگار ھر دارنده تاج و تخت، دارای فر است و بنابر این دارای حقانیت فرمانروایی و تازه این فر را ارثی نیز میپندارند که از پدر بفرزند منتقل میشود. دراینجا به این کژ اندیشی میپردازیم و آماج فرزانگان ایرانشهر را از مفهوم فر میشکافیم.
در دینکرد، ازنوشتهھای با اھمیت بجا مانده ازسدهھای نخستین پس از تازش مسلمان، اینچنین میخوانیم:«و اینگونه است که ھیچکس دارای رامش وخرد تهی ازبیم و دژآگاهی (انحراف فکری) نیست.به ھمانگونه که ھیچکس نیز نیست که دارای بیم ودژآگاهی سراسر تهی از رامش وخرد باشد. بهھمینگونه نیز، ھیچکس، حتی ھنگامیکه در فرازترین پایه از رامش وخرد ایستاده باشد، بازهم تهی ازبیم نیست وازاین گذر، دارای دانش کامل نیست. بازنیز به ھمینگونه، فرد گرفتار به گرانترین بیم و دارنده بیشترین دژآگاهی نیز نمیتواند بکلی تهی از رامش ودانش باشد». پس پاک بودن آدمی ازاشتباه، خطا و گناه(معصومیت)درباورھای ریشه دار ایرانی جانداشت؛ ازاینرو که خردمندان بلندجایگاه نیزلغزش پذیرند.
بنیادنگاه ایرانشهری در پهنه زندگی فردی وھمگانی، خردمداری بود ومفهومی مانند “عصمت” که مطلقاندیشی بی کم و کاستی در آن موج میزند، نمیتوانست برخاسته از آبشخور خردگرای مکتب ایرانشهری باشد. پس فرکیانی نمیتوانست “موھبتی خدایی باشدکه شهریار از اھورامزدا دریافت نموده وبنابر این او را بری از اشتباه وگناه کرده وسزاوار بفرمانروایی”. درباره فرمانروایی کیقباد اینچنین میخوانیم که«فرمدتی بکیقباد، سردودمان کیانی، تعلق داشت. از پرتو آن، پادشاهی ایران رونق گرفت» (دینکردهفتم،دیباچه). از اینرو فر نمیتوانسته وراثتی باشد؛ چه تنھا برای مدتی بکیقباد تعلق گرفته است و وی را برای انجام نیکی و داد، توانمند ساخته است.
بنمایه:
پیش درآمدی بر اندیشه سیاسی ایرانشهری-
نوشته شاهین نژاد